جدول جو
جدول جو

معنی امری شیرازی - جستجوی لغت در جدول جو

امری شیرازی(اَ یِ)
قاسم... از شاعران دورۀ صفوی بوده و از علوم غریبه اطلاع داشته است. وی مورد تکفیر علما واقع شد و به امر شاه طهماسب صفوی در سال 932 هجری قمری بچشمش میل کشیدند و در سال 999هجری قمری بدست عوام شیراز کشته شد. از اشعار اوست:
نقص اگر دید ابوجهل نبود آن ز نبی
عکس خود بود که در آینۀ احمد دید
کاملان بحر محیطاند و سگان جهالند
کی شود بحر محیط از دهن کلب پلید.
چون بفضل ایزد بیچون بحق بینا شدم
آگه از کنه رموز علم الاسما شدم.
(از ریاض العارفین، چ سنگی ص 170 و الذریعه قسم اول از جزء تاسع ص 95)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اُمْ میِ)
از شاعران معاصر شاه جهان بوده است. (از الذریعه قسم اول از جزء تاسع ص 96). و رجوع به فرهنگ سخنوران شود
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ یِ شی)
وی شاعر عصر صفوی بوده. در تذکره ها نام وی نیامده و چنانکه خود او در پایان دیوان خویش تصریح کرده نامش بوداق بوده و نیز ازابیات وی برمی آید که بسال 991 هجری قمری متولد شده است. نسخۀ خطی دیوان وی در کتاب خانه مدرسه سپهسالار بشمارۀ 515 موجود است که دارای قصاید و غزلیات و قطعات و مثنوی و رباعیات می باشد. در آغاز دیوان که بسال 1030 هجری قمری نوشته شده دیباچه ای بنثر دارد و در آغاز غزلیات وی نیز دیباچۀ دیگر منثوری است. از ابیات نسخۀ مزبور معلوم می شود که شاعر تا سال 1061 ه. ق. زنده بوده و در آن هنگام 70 سال داشته است. وی در این بیت تصریح کرده است که اصل او از شیراز است:
گر نیم یونانی اما اصلم از شیراز بس
کو حکیمی تا ز فضلم مایۀ حکمت برد...
از برخی از ابیاتی که در دیوان وی هست معلوم می شود که وی در تاریخ 1012 هجری قمری 21 ساله بوده است. اظهری هر یک از قصاید خویش را بنامهایی بدین سان نامگذاری کرده است: ضیاءالقلوب، منتخب النفایس، تحفهالخیال، امواج العباد و جز اینها. شاعر از اظهری دیگری که در اصفهان می زیسته و تخلص وی را بخود اختصاص داده بدین سان شکایت آغازکرده است:
قریب پنجه سال است کین تخلص من
به اظهری شده در روزگار افسانه
ز حال غرۀ بی دانشی، ابوجهلی
که در فرایض اسلام هست بیگانه
بخود تخلص من بسته از تهی مغزی
که تا بگویند او نیز هست فرزانه.
(از فهرست کتاب خانه مدرسه سپهسالار ج 2 ص 561).
رجوع به همان صفحه و صفحۀ بعد و الذریعه ذیل اظهری شیرازی شود
لغت نامه دهخدا
(وَ یِ)
نام او میرزا فضل الله است و هدایت در مجمع الفصحاء چ 1 ج 2 ص 126 آورده: ’اسم او میرزا فضل الله و بطناً صبیه زادۀ جناب آقا محمد هاشم ذهبی روح الله روحه و صاحب کمالات و حالات نیکو است. در حضرت صاحبقران مغفور و خاقان مرحوم مبرور مناصب مناسب وعالیه داشتند و اکنون نیز در دارالخلافه معتبر است خدمتش وقتی دست داده بود اشعار بسیار خوب دارند و او را از شعرای نامی معاصرین میشمارند اکنون افکارش زیاده از این حاضر نیست که قلمی میشود و در زمانی که من بنده در فارس بودم او در ری بود اکنون بخلاف واقع و غایب است. تاریخی در دولت قاجاریه تا خاقان صاحبقران برنگاشته و نام آنرا ذوالقرنین گذاشته بالجمله ببعضی از افکار ابکار آن جناب از قصاید اکتفا میرود و غزلیات خوب نیز از آن جناب دیده گردیده است’ در زیر نمونه ای از اشعار او که هدایت ذکر کرده آورده میشود:
خمار از اوست در سرها نشاط از اوست در دلها
همومینا همو ساغر همو ساقی همو صهبا
تقاضای نظام این شد که تلخی زاید از حنظل
تمنای قوام این شد که زردی زاید از صفرا
وگرنه دارد این قدرت که آرد زرد گل سوری
وگرنه دارد این شوکت که بخشد خاربن خرما
ز لطفش هردلی خرم ز فیضش هر تنی راضی
براهش هر کسی پویان بذکرش هر لبی گویا
همه آثار یک جنبش همه آیات یک قدرت
یکی هندی یکی رومی یک زشت و یکی زیبا
همه خواهان یک مقصد همه جویای یک منزل
یکی عارف یکی عامی یکی مؤمن یکی ترسا
مثالی بست و خواندش عالم ارواح در پنهان
خیالی پخت و گفتش عالم اجسام در پیدا
لغت نامه دهخدا
(یِ)
خیری زرد. رجوع به خیری شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یِ شی)
رجوع به اهلی شود، شتابی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آماده شدن کودک بگریستن. (ناظم الاطباء). بگریستن آماده شدن کودک. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ یِ)
نامش محمد است و سومین فرزند وصال شیرازی است مولدش به سال 1238 و وفاتش 1284 هجری قمری است. دیوانی دارد که به سال 1330 هجری شمسی در شیراز بچاپ رسیده است. از اوست:
در دل تنگ نخواهم که هوای تو بود
حیفم آید که در این غمکده جای تو بود
چون سرم لایق همسایگی زلف تو نیست
چون سر زلف تو آن به که بپای تو بود
گوئیا خاصیتش تربیت ماه و پریست
سرزمینی که در آن نشو و نمای تو بود
شانه را دیدم و یاد دل خود افتادم
که معلق بسر زلف دوتای تو بود.
###
تو که بر روی نکو زلف معنبر داری
نوبهاری که شب و روز برابر داری
بجز آیینه ترا هیچ نیاید در چشم
گر برخسار خود آیینه برابر داری.
###
ای لشکرچین تاخته در مملکت روم
و آشوب درافکنده در آن مرز و در آن بوم
روم از طرف مغرب و چین از جهت شرق
همسایه شده چین تو با مملکت روم
آن پادشه روم تو زی پادشه زنگ
بر صفحۀ دیبا رقمی ساخته مرقوم
زودا که سپاه از طرف زنگ بیاید
مغلوب شود لشکر چین زان سپه روم
در یکدگر افتند و شود کشور رویت
ویران همه زآمدشد آن لشکر مشئوم
آن پادشه زنگ تو از کینه بپوشد
بر پادشه روم تو پیراهن مسموم
تو نصرت رومی کنی و تیغ برآری
یکجا کنی آن لشکر زنگی رامعدوم
ای موی تو آشفته تر از کشور بی شاه
وی روی تو پاکیزه تر از دامن معصوم
هم چاشنی وصل تو از چشمۀ تسنیم
هم بار و بر هجر تو از شاخۀ زقوم
پیلی است سر زلف تو خرطوم فکنده
وز ابروی تو تیغ فروبسته بخرطوم
همواره دل خلق به خرطوم کشد پیش
وز حرص بیندازدش اندر بن خرطوم
باد از ختن زلف توچون بار ببندد
صد قافلۀ مشک برد تا در خیشوم
گر عقل بسنجد بترازوی تصور
بسیاربچربد بلبت نقطۀ موهوم
گر شعلۀ حسن تو بگیرد بدل شمع
بی شعلۀ نار آب کند کالبد موم
جز بر لب لعلت نگراید دل تب دار
گرچه نگراید به عسل خاطر محموم.
(مجمعالفصحا ج 2 ص 130)
لغت نامه دهخدا
(فِ یِ)
اسمش میرزامحمود مؤمنی، خوش اعتقاد فرزانه نهاد بود در سال 1010 ه. ق. رحلت نمود. رباعی زیر حاکی از حال اوست:
از چهرۀ عاشقانه ام زر بارد
وز چشم ترم همیشه آزر بارد
در آتش عشق تو چنان سوخته ام
کز ابر سرشک من سمندر بارد.
(ریاض العارفین ص 229)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
از شاعران معاصر سام میرزای صفوی بود و در زمان شاه اسماعیل صفوی در سپاهیگری به مقام بلندی رسید. در نقاشی نیز دست داشت. درگورستان سرخاب تبریز مدفون است. غزل زیر از اوست:
حدیث درد من گر کس نگفت افسانه ای کمتر
وگر من هم نباشم در جهان دیوانه ای کمتر
وگر بی نام و ناموسم فراغم بیشتر باشد
وگر بی خان و مانم گوشۀ ویرانه ای کمتر
از آن سیمرغ را در قاف قربت آشیان دادند
که شد زین دامگه مشغول آب و دانه ای کمتر.
و رجوع به تحفۀ سامی ص 113 شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ یِ شی)
میرزا محمدعلی. از آغاز زندگی نزد علمای فارس تحصیل کرده سپس به بلاد عراق آمد و در تهران ساکن شد و مدتی بعد به اصفهان رفت. وی از معاصران رضاقلیخان هدایت مؤلف مجمعالفصحاء بوده است. این غزل از اوست:
زاهد که از حلال شناسد حرام را
اواز چه خورد خون دل خاص و عام را
شربت به دست غیر و به دست حبیب زهر
انصاف ده که من بستانم کدام را
ساقی بهای جام ز ما ملک جم گرفت
زآن پیش تر که جم بزند نقش جام را
خام است شیخ صومعه، ساقی بیار جام
لیکن ز آتشی که کند پخته خام را.
رجوع به مجمعالفصحا چ سنگی تهران ج 2 ص 566 شود
لغت نامه دهخدا